سعید تاجیک رزمنده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) در دوران
دفاع مقدس به بیان خاطره ای طنزآمیز از آن دوران پرداخته که به مناسبت اعیاد شعبانیه منتشر می شود:
تابستان بود و فصل میوه. در اردوگاه قلاجه؛ درختان بنه فراوان بود. میوه این درختان، پسته کوهی و بسیار خوشمزه بود. کردها از شیره این درخت، سقز درست می کردند.
چادرهای گردان مالک، زیر درختان پسته کوهی و زالزالک برپاشده بودند. در یکی از روزها، یکی از نیروهای ادوات گردان به نام محمد دانشی، مرا برای صرف ناهار به چادرشان دعوت کرده بود.
رفتم نزدیک چادر، پتوهای زیادی را دیدم که روی درخت ها انداخته بودند. علت را جویا شدم. با خنده پرسید: راستی؛ دیشب تو هم آش خوردی؟ گفتم: چطور مگر؟ گفت: اگر بگویم؛ حالت به هم نمی خورد؟ گفتم: نه.
گفت: آقا سعید؛ چشمت روز بد نبیند. دیشب، وقتی که داشتیم شام می خوردیم؛ آخرهای غذا بود که یکی از بچه ها، وقتی قاشقش را توی کاسه فرو برد، به چیزی برخورد. وقتی آن را به هم زد، توی قاشقش یک قالب دندان مصنوعی دیدیم که خودنمایی می کرد.
با دیدن این صحنه؛ حال بچه های نشسته دور سفره به هم خورد. هرکس هر جا بود، خورده هایش را بالا آورد. نتیجه همین شد که می بینی!
دل و روده ام داشت از جا کنده می شد. برای اینکه خودم را دلداری بدهم، به او گفتم: شایدآشپز بنده خدا؛ آمده غذا را بچشد، ناغافل دندانش افتاده توی دیگ گنده آش. هرچه قدر هم آش را هم زده، دندانش را گیر نیاورده و بی خیالش شده!
منبع : بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست وهفت بعثت، تهران ۱۳۹۹، ص ۲۵۰